Web Analytics Made Easy - Statcounter

او در دو واقعه‌ی بزرگ، نقش کلیدی داشته و در این گفت و گو از آنها صحبت می‌کند. نام این مرد علی‌اصغر رضایی می‌باشد و این است سرگذشت جالب و تاریخی او.

مدتی به نقطه‌ی مجهولی خیره ماند. انگار می‌خواست خاطراتش را از زیر گرد و غبار فراموشی‌ها بیرون بکشد. بعد از آن یخ سکوت روی لب‌هایش آب شد و با صدایی پر طنین با لحنی که کوچکترین نشانه‌ای از سالخوردگی در آن محسوس نبود به سخن آمد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مجلس را به توپ بستم

او از ژاندارمی که در کنارش ایستاده بود سیگار خواست. از میان پاکت اشنوی ویژه ژاندارم، سیگاری بیرون کشید و روشن کرد. پک محکمی به سیگار زد و در حالی که دود آن را حلقه حلقه در فضا رها می‌ساخت با صدایی آرام که بیشتر به یک زمزمه شبیه بود گفت: « ۶۷ سال پیش، آنوقت‌ها که تازه ۱۵ سالم تمام شده بود، وارد کلاس توپخانه شدم.
در آن دوره، توپخانه‌ی ما توسط افسران اتریشی اداره می‌شد و آنان بودند که به افراد ما آموزش‌های لازمه را می‌دادند. پس از طی دو سال دوره‌ی کارآموزی، در یکی از بعد از ظهرهایی که آماده‌ی بازگشت به خانه‌ی خود بودم، اطلاع پیدا کردم جزو افرادی انتخاب شده‌ام که می‌بایست در فردای آن روز مجلس شورای ملی را به توپ ببندند.
توپ‌های ما آن وقت توپ‌های ورشویی انگلیسی بود و جز در ماه رمضان و هنگام سحر و افطار، به غرش در نمی‌آمدند. ولی به خواست محمدعلیشاه و به خاطر در هم کوبیدن نهضت مشروطه‌خواهان، این توپ یک بار نیز به طرف خانه‌ی ملت به صدا در آمد و از دهانه‌ی خیابان اکباتان، مجلس را زیر بارش آتش خود گرفت. من خود شخصا از جمله کسانی بودم که در آن روز، در واقعه‌ی به توپ بستن مجلس حضور داشتم و باز در جرگه‌ی همان کسانی بودم که لوله‌ی آهنین توپ را روبروی خانه‌ی ملت قرار دادند.

تلی از خاک...

در همان موقعی که گلوله با غرشی سهمگین و وحشتناک به پرواز در آمد و بر ساختمان مجلس شورای ملی نشست ابتدا گرد و غباری تیره همه جا را فرا گرفت و زمانی که این گرد و خاک فرو نشست از مجلس، از همان خانه‌ای که تعلق به برگزیدگان ملت داشت جز تلی از خاک چیزی بر جای نمانده بود.

سر میرزا کوچک خان را بریدم

از این ماجرا چند سال گذشت. چند سالی که در طی آن، این کشور فراز و نشیب‌های بسیاری را پیمود. در تمام این مدت من در نزد «کلنل لیاخوف» کار می‌کردم. با آغاز سلطنت احمدشاه، بار دیگر زندگی آرام و عادی من، دگرگون شد زیرا خبر اعتراض «میرزا کوچک‌خان جنگلی» و «اسماعیل آقا سیمیتقو» در همه جا پیچید و من نیز به امر دولت همراه با دسته‌ای که مامور سرکوبی اینان شدند به طرف گیلان به راه افتادم.



ما توپ‌های خود را بر پشت قاطرهایی که در اختیارمان بود، جای داده و به گیلان بردیم و محل اجتماع طرفداران و هواخواهان «میرزا کوچک خان» را زیر بارش آتش گرفتیم اما چون جنگجویان گیلانی «میرزا کوچک خان» در یک نقطه ثابت نبودند و پیوسته از محلی به محل دیگر می‌رفتند، ناگزیر در صف تفنگداران در آمده و با افراد به جنگ با آنان پرداختیم.

در فومنات موفق به محاصره‌ی هواخواهان میرزا کوچک خان شدیم و پس از آتش زدن جنگل، موفق به دستگیری او شدیم. ولی چون در بحبوحه‌ی این حوادث و جنگ‌های خونین، در همه جا شایع شده بود که شکست «میرزا کوچک خان» و یاران او امکان‌ناپذیر است، ناچار او را دستگیر کردیم و به قتل رساندیم. من خودم با دست‌های خویش، سر از پیکر او جدا کرده و آن‌را به ترک اسب بستم. ابتدا به رشت رفتم و پس از نشان دادن آن به مردم، همراه خود به تهران آوردمش. سر میرزا کوچک خان که مشخصات آن ریشی بلند و مویی بور و سری طاس بود چند روزی پیش خودم بود و بعد آن‌را تحویل دادم.

و بالاخره عشق به سراغ من آمد

در این موقع علی اصغر سکوت کرد و خطوط چهره‌اش که تا کنون باز و گشاده بود، در هم رفت. اندوه توی نگاهش ریخت و غمی نامعلوم بر صورتش سایه انداخت. گویی یادآوری گذشته و خاطره‌های از یاد رفته و گوناگون آن، متاثرش ساخته بود.

این مرد بعد از مکثی طولانی، بار دیگر به حرف آمد و گفت: پس از این پیروزی که در یک جدال خونین و پر سر و صدا نصیبم شد مدتی برای استراحت و اینکه به دامان آرامش و سکوت پناه ببرم مرخصی گرفتم.در ایام مرخصی فرصتی دست داد تا سری به «شهریار» که در آن موقع محل گردش و تفریح مردم تهران بود بزنم، در همین جا بود که عشق برای نخستین بار به صورت دختری به نام «زهرا» به سراغم آمد. این عشق چنان شور و تابی در من آفرید که خواب و خوراک را از من گرفت.
بالاخره پس از رنج‌ها و سوز وگدازها در جدال عشق نیز چون جدال زندگی، پیروزی نصیب من شد و توانستم پس از جلب رضایت نزدیکان و آشنایان دختر دلخواهم با او عروسی کنم. در جشن پرشکوه و پر سر و صدای عروسی من، همه دوستان و آشنایانم حضور داشتند و آن شب من در کنار همسرم یکی از خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین شدم.





هنوز چند ماهی از این عروسی نگذشته بود که جهت فرماندهی توپخانه کاندید شدم ولی در این موقع، واقعه‌ای جانگداز شالوده‌ی کاخ طلایی سعادت مرا در هم کوبید و همه‌ی خوشبختی من را به تاراج برد. وقتی سخن علی‌اصغر به اینجا رسید اشک در چشم‌هایش جوشید. نگاهش را از پشت دیوار شفاف اشک‌هایش به چهره‌ی‌ حضار رساند.

آن وقت با صدایی بغض‌آلود با لحنی که تاثر و اندوه در میان آن موج می‌زد ادامه داد: همسرم که از جانم بیشتر او را دوست داشتم درگذشت و با مرگ او، من هم از خدمت ارتش استعفا کردم. آخر بعد از «زهرا» زندگی برایم پوچ شده بود و بعد از او دیگر ازدواج نکردم. مردی که مجلس را به توپ بسته بود، سربازی که سر میرزا کوچک خان جنگلی را به دست خویش بریده بود، در اینجا بار دیگر سکوت کرد. بار دیگر نگاهش را به نقطه‌ای مجهول روی دیوار دوخت و در رویاهای جوانی اش غرق شد. شاید در آن لحظه، در خیال خوش، نقش زهرا، عشق جوانی‌اش را درذهن می‌دید.

بیشتر بخوانید:

میرزا کوچک جنگلی، بنیانگذار نظام جمهوری /فرجام جمهوری های سه گانه در ایران این پادشاه ایران، پناهده سفارت روسیه شد / عاقبت تن ندادن به مطالبات مردم دلیل شاه‌کشی میرزا رضاکرمانی/ بررسی انگیزه‌های شخصی و سیاسی قاتل ناصرالدین شاه

۲۱۲۲۰

کد خبر 1761618

منبع: خبرآنلاین

کلیدواژه: میرزا کوچک خان رضاخان پهلوی تاریخ معاصر قاجار سر میرزا کوچک خان بار دیگر خانه ی

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۶۵۱۰۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

نوه امام خمینی در خارج از کشور چه کاره است؟ /خاطرات عروس بزرگ امام از فوت دو فرزندش و علت آن

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، خانم معصومه حائری یزدی همسر آیت‌الله سید مصطفی خمینی و دختر آیت‌الله شیخ مرتضی حایری یزدی صبح روز ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ خورشیدی در تهران درگذشت.

آن طور که عصر ایران روایت کرده است؛ وی مادر سید حسین و مریم خمینی بود. حجت‌الاسلام سید حسین خمینی از اوایل دهه ۶۰ عملا از عرصه های رسمی و رسانه‌ای کنار است و خواهر او (نوه امام خمینی) هم در خارج از کشور زندگی می‌کند و به طبابت و کارهای علمی اشتغال دارد و خانواده برای دفن مادر منتظر بازگشت اوست. (دو فرزند دیگر در کودکی درگذشته بودند).

از نکات شگفت‌آور زندگی خانم حایری این که به رغم آن که عروس ارشد امام خمینی و منتسب به یک خاندان بزرگ و مشهور روحانی دیگر هم بود زندگی بسیار عادی و گاه توام با سختی و رنج داشته است.

او شیفته سید مصطفی خمینی بود و خاطرات هجران او را با اشک بیان می‌کرد و همچون اعضای خانواده امام که آقا مصطفی را «داداش» خطاب می‌کردند او هم عادت کرده بود همسرش را این گونه خطاب و حتی بعد از فقدان چنین یاد کند.

با این که عروس ارشد امام اهل مصاحبه با رسانه‌ها نبود اما برای اولین بار اول آبان ۱۴۰۰ و به مناسبت چهل‌وچهارمین سالگرد درگذشت مشکوک سید مصطفی خمینی گفت‌وگویی با او منتشر شد که بسیار مورد توجه قرار گرفت خصوصا جاهایی که حکایت از نگاه امروزین آقا مصطفی خمینی داشت و تصویر متفاوتی از فرزند فقید امام ترسیم می‌کرد.

درباره فرزندان چنین گفته بود: «خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آن‌ها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی مانده‌اند. هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما ‌شدند و هول و هراس ایجاد ‌کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.

دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من می‌گفتند که این فرزندم، پسر بوده ...»

۲۷۲۱۱

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899748

دیگر خبرها

  • خاطرات تلخ اردیبهشتی آبی ها مقابل تراکتور!
  • پیرمرد ۸۵ ساله قربانی سرقت‌های سمی شد
  • جلد سوم تاریخ شفاهی دفاع مقدس به زودی چاپ می‌شود
  • روایت یک کارگردان از فیلمسازی در نوجوانی/ چیزی جز گوشی لازم نیست
  • این ربات‌انسان‌نمای فوق سریع شما را حیرت‌زده می‌کند
  • ◄ درآمدهای حیرت آور فرودگاه استانبول برای اقتصاد ترکیه
  • حیرت و درماندگی غرب در برابر شکوه قدرت سازی ایران
  • اقدام حیرت‌آور زاکانی در مقابل پارک قیطریه با یک بنر! | تصویر
  • نوه امام خمینی در خارج از کشور چه کاره است؟ /خاطرات عروس بزرگ امام از فوت دو فرزندش و علت آن
  • انجام ۲۰ دقیقه بازی تتریس می تواند از ابتلا به اختلال اضطراب پس از حادثه جلوگیری کند